رمان ارباب♡پارت ششم (P6)

Antalya Antalya Antalya · 1402/03/20 21:14 · خواندن 3 دقیقه

خب... اینم از پارت ششم... از این پارت بخش اصلی داستان شروع میشود!(از این پارت به بعد پارت ها طولانی ترند!) 

حمایت ها خیلی کمه💔🥲لطفا کامنت بزارید و پست رو لایک کنید با اینکار کمک بزرگی به من میکنید❤🙂

بریم برای ادامه‌ی داستان... 

+اما من... 

لیام: ببین... میدونم سخته! ولی بخاطر من! 

+امممم

| دستام میلرزید... نمیدونستم چی بگم |

لیام: بگو دیگه؟ هانا؟! 

+باشه... باشه... فقط یک روزا

لیام: اوکی مرسیییی کمک بزرگی به من کردی... واقعا دمت گرم

+راوی؟! 

راوی: بله؟ 

+راوی تو اینجا پس چه غلطی میکنی؟! بزن جلو برو اصل مطلب

راوی: آها باشه

+زود باش

راوی: یک ساعت بعد...! 

| لیام من رو سوار یک وَن کرد که داخل وَن چند نفر بودن احتمالا دوستاشن

لیام: خب... نقشه اینه!... هانا نقش دوست دختر منو بازی میکنه... لوکا تو نقش برادر هانا رو بازی میکنی... مارکوس تو هم نقش رفیقمو بازی میکنی! 

+عجب...احساس میکنم فقط یک مهمونی ساده نیست درسته؟! اگه چیزی هست به منم بگین شاید بهتر کمکتون کردم

لیام: میفهمی... خب مهمونی شروع شده... وارد اون عمارت

بشین و نقش هایی که گفتم رو بازی کنید... هانا تو دنبال من میای... 

+باشه... 

| در ورودی حیاط رو باز کردیم... یک باغ بزرگ داشت خیلی خوشگل بود چند تا صندلی و میز و تاب هم اونجا بودن خیلی باحال وسایلش چیده شده بود |

| وارد سالن شدیم... همه داشتن چیز میز میخوردن و میرقصیدن |

لیام: خب هانا... هر کاری که من گفتم رو انجام بده بعد مهمونی هم باید با صاحب اینجا یک صحبتی داشته باشیم

+خب چرا باید باهاش صحبت کنیم؟! اون رفیق توعه

لیام: نه! رفیق من نیست

+به من دروغ گفتی یعنی؟! 

لیام: تقریبا آره!😅

+مرتیکه میخوای آبروی منو ببری من صد تا عین تورو روزی

صد بار میخرم و میفروشم... از مادر نزاییده... #@٪~*

لیام:آروممم!ساکت باش! 

+چجوری ساکت باشم؟ 

لیام: باشه برات توضیح میدم... ولی سعی کن آروم باشی

+خب... بگو

لیام: من در واقع یک همخونه ساده و بی شغل نیستم 

+یعنی چی؟ 

لیام: من سَرگُرد لیام هستم... پلیس این شهر... 

+چیی؟ تو پلیسیی؟ 

لیام: آره درجم سَرگُرده

+یعنی...

لیام: یعنی من یکی رو میخواستم تا تو این پرونده کمکم کنه

+کدوم پرونده؟ 

لیام: پرونده یک باند خلافکار

+جانننن؟! 

لیام: میدونم باورش سخته...! 

+سرگرد! شما هر کاری بگی من انجام میدم... در خدمتم! 

لیام: آفرین! حالا شدی دختر خوب! 

+حالا میشه درباره این پرونده بیشتر توضیح بدین؟! 

لیام: این مهمونی یک مهمونی معمولی نیست و مخصوص خلافکاراس...صاحب این خونه و برگزار کننده جشن رئیس  یکی از بزرگترین باند های این کشوره... 

+اوه! 

لیام: ماهم قراره بزودی دستگیرش کنیم اما اعضای باند آدمای گردن کلفتی هستن ولی با کمک تو میتونیم؟ 

+اوههه! 

لیام: حاضری به ما کمک کنی؟ 

+چاره‌ی دیگه ای هم ندارم... قبول! 

ادامه رمان در پارت بعدی...(پارت هفتم)

خب این پارت هم تموم شد! 

لطفا حمایت کنید لایک و نظر یادتون نره با نظر گذاشتن زیر این پست به من انرژی میدید تا پارت بعدی رو پر قدرت و خیلی زود بنویسم...امیدوارم تا الان از رمان لذت برده باشید اگه تازه دارین رمان رو میخونین... لطفا از اول بخونید تا متوجه داستان بشید❤🙂

بدرود...!