رمان ارباب♡پارت اول(P1)

Antalya Antalya Antalya · 1402/03/16 22:22 · خواندن 1 دقیقه

مکالمه تلفنی با مامان برقرار شد! 

+الو مامان؟ 

مامان: الو دخترم... چی شده؟ 

+مامان میگم من رسیدم ترکیه

مامان: خداروشکر... 

+الان دارم وارد خانه ای که واسم اجاره کردین میشم... 

مامان: خونه رو دیدی؟ 

+آره مامان خیلیی قشنگ و با کلاسه... 

مامان: ما اینیم دیگه! 

+ولی من نمیتونم تنها زندگی کنم تو این ۱ سال

مامان: میدونم دخترم، میدونم.... 

+من فیلم ترسناک زیاد دیدم... 

مامان: دخترم! لازم نیست بترسی برو یک همخونه پیدا کن

+واقعا! 

مامان: آره دخترم! واقعا... 

+مامان شما بهترین مامان دنیایییی! 

مامان: فعلا خداحافظ دخترم! مراقب خودت باش! 

+باشه مامان جونمممم😍

راوی: فردای آن روز...

تق تق تق

+بله؟ کیه داره در میزنه؟ 

لیام: سلامم! اممم! اممم

+ ؟ 

لیام: اسم من لیامه من میخوام همخونه شما باشم

+بله.. الان در رو باز میکنم... 

چند دقیقه بعد.... 

لیام: امممم

+امممم

لیام: راستش وقتی دو نفر وارد یک سقف میشن... 

+منظورت چیه؟ من فقط همخونه میخوام! 

+نکنه فکر کردی من دنبال شوهر هستم؟ 

+من روزی صد تا خواستگار به پام میوفتن! 

لیام:میشه یکی از خواستگار هایی که به پات افتادن رو بگی؟

+بگو ببینم منظورت از دو نفر در یک سقف چیه؟ 

لیام: منظورم اینه که وقتی دو نفر قراره تو یه جا زندگی کنن باید یک سری قوانین هم رعایت کنن درسته؟ 

+بله که درسته! 

لیام: میشه قوانین رو ذکر کنین؟... 

ادامه در پارت دوم...  

اگه میخوای پارت بعدی رو ببینی مارا دنبال کن!