رمان ارباب♡پارت اول(P1)
مکالمه تلفنی با مامان برقرار شد!
+الو مامان؟
مامان: الو دخترم... چی شده؟
+مامان میگم من رسیدم ترکیه
مامان: خداروشکر...
+الان دارم وارد خانه ای که واسم اجاره کردین میشم...
مامان: خونه رو دیدی؟
+آره مامان خیلیی قشنگ و با کلاسه...
مامان: ما اینیم دیگه!
+ولی من نمیتونم تنها زندگی کنم تو این ۱ سال
مامان: میدونم دخترم، میدونم....
+من فیلم ترسناک زیاد دیدم...
مامان: دخترم! لازم نیست بترسی برو یک همخونه پیدا کن
+واقعا!
مامان: آره دخترم! واقعا...
+مامان شما بهترین مامان دنیایییی!
مامان: فعلا خداحافظ دخترم! مراقب خودت باش!
+باشه مامان جونمممم😍
راوی: فردای آن روز...
تق تق تق
+بله؟ کیه داره در میزنه؟
لیام: سلامم! اممم! اممم
+ ؟
لیام: اسم من لیامه من میخوام همخونه شما باشم
+بله.. الان در رو باز میکنم...
چند دقیقه بعد....
لیام: امممم
+امممم
لیام: راستش وقتی دو نفر وارد یک سقف میشن...
+منظورت چیه؟ من فقط همخونه میخوام!
+نکنه فکر کردی من دنبال شوهر هستم؟
+من روزی صد تا خواستگار به پام میوفتن!
لیام:میشه یکی از خواستگار هایی که به پات افتادن رو بگی؟
+بگو ببینم منظورت از دو نفر در یک سقف چیه؟
لیام: منظورم اینه که وقتی دو نفر قراره تو یه جا زندگی کنن باید یک سری قوانین هم رعایت کنن درسته؟
+بله که درسته!
لیام: میشه قوانین رو ذکر کنین؟...
ادامه در پارت دوم...
اگه میخوای پارت بعدی رو ببینی مارا دنبال کن!